نویسنده: حمید عنایت



 
یکی از رهبران مسیحی جنبش عرب دراین دوره نجیب عازوری بود، که هر چند شهرت کواکبی را نداشت، ولی پس از او نخستین نویسنده ی عرب بود که خواهان یگانگی عربان و جدایی آنان از ترکان عثمانی شد. و زندگی او به این دلیل و نیز به دلیل آنکه به یک معنی، نمودار همه ی امیدها و ناکامیها و ضعفهای جنبش عرب در آغاز قرن است، سزاوار بررسی است.
عازوری از مسیحیان کاتولیک یا مارونی بود که از مدرسه ی ملکیه ی قسطنطنیه فارغ التحصیل شد و سپس به پاریس رفت و یک چند در«مدرسه ی مطالعات عالی» (Ecole des hautes etudes) درس خواند. آنگاه به بیت المقدس رفت و معاون حاکم آن شهر شد. و این، به ادعای «ا.بوپ» (A.Boppe) قنسول فرانسه در بیت المقدس، پاداش اظهار وفاداری او به سلطان عثمانی و گسستنش از گروه ترکان جوان بود.(1) ولی برخلاف این ادعا چنین معلوم است که در نهان به فعالیت بر ضد ترکان ادامه داد و پس از چندی با حاکم اختلاف پیدا کرد و بیت المقدس را به قصد قاهره ترک گفت. در نیمه ی نخست سال1904 بود که به قاهره رفت و درآنجا در روزنامه ای نه چندان معروف به نام «الاخلاص» به تبلیغ برضد ترکان آغاز کرد. در نتیجه ی همین فعالیت بود که مقامات ترک در قسطنطنیه او را به تهمت خیانت غیاباً محاکمه و به اعدام محکوم کردند. در پایان سال 1904 به پاریس رفت و کتابی به عنوان «بیداری ملت عرب» (Ie Reveil de la nation arabe) در توصیف محرومیتهای سیاسی و اجتماعی عرب در زیر سلطه ی ترکان منتشر کرد و در همین کتاب بود که راه نجات عرب را جدایی آنان از امپراطوری عثمانی دانست و جای جای از خطر صهیونیست برای آینده ی عرب سخن گفت.
کار دیگر او در پاریس تشکیل انجمنی به نام «اتحادیه ی وطن عربی» (Ligue de la patrie arabe)و انتشار ماهنامه ای به نام «لندپاندانس عرب» (l'Independance arabe-استقلال عرب) بعنوان ارگان اتحادیه بود. همکار او در نشراین ماهنامه، نویسنده ای فرانسوی به نام «اوژن یونگ» (Eugene Jung)بود که زمانی در وزارت خارجه ی فرانسه کار می کرد و در کتابی به نام «قیام عرب» (La Revolte arabe) آگاهیهایی درباره ی جنبش عرب در زمان خود و از جمله وقایع زندگی عازوری به دست داده است. ماهنامه ی «لندپاندانس» به مدت بیش از یک سال ازآوریل 1907 تا سپتامبر 1908 انتشار یافت.
عازوری با آنکه خود مسیحی بود در اساسنامه ی «اتحادیه ی وطن عربی» اعلان کرده بود که رئیس کشور متحدی که از سرزمینهای عراق و سوریه و لبنان و فلسطین پدید می آید باید عربی مسلمان باشد، هر چند خود حکومت باید غیردینی باشد. او هم مانند کواکبی می گفت که خلافت مسلمانان نیز باید به صورت دستگاهی صرفاً روحانی درآید و مقرش به حجاز انتقال یابد و از دخالت در کارهای سیاسی بپرهیزد. یکی از مضامین مکرر مقالات «لندپاندانس»، خواه به قلم خود او یا همکارانش، تأکید اختلافات نژادی و فرهنگی و سیاسی میان اعراب شام و فرمانروایان ترک، وگاه بیان برتری عرب برتری برای اثبات ضرورت جدایی عربان از ترکان بود.(2) به نظر او برای نابودی امپراطوری عثمانی، سه انقلاب لازم بود: یکی انقلاب عرب، دوم انقلاب کرد و سوم انقلاب ارمنی.(3) در یکی از مقالاتش گفته است: «میان ترک و عرب، هیچ گاه، نه یگانگی ممکن بوده است و نه تفاهم، زیرا اختلاف میان نژاد و زبان وخوی این دوم قوم بیش از آن است [که یگانگی و تفاهمشان را ممکن کند].»(4)
به همین دلیل او از هرگونه شورش عرب بر ضد ترکان پشتیبانی می کرد، خاصه قیام عبدالعزیز بن سعود را در نجد و قیام امام یحیی را در یمن می ستود و این دو تن را «عرب راستین» می نامید.(5) به نظر او عرب راستین «عرب آسیایی» است، حال آنکه مردم مصر و مراکش و تونس، فقط «افریقاییهایی هستند که به زبان عرب سخن می گویند».(6)
با چنین اندیشه هایی، شگفت آور نبود که عازوری میهن پرستان مصری را دشمن یگانگی عرب بداند، چنانکه با حزب وطنی مصطفی کامل سخت مخالفت می کرد و این مخالفت بیشتر بر سرپشتیبانی کامل از سلطان عثمانی بود، زیرا چنانکه در بخش پیشین دیدیم، کامل برای آنکه در برابر استعمار انگلیس بهتر مقاومت کند، در پی جلب یاری ترکان بود و سلطان عثمانی را تنها «حاکم شرع» مصر می دانست. ولی گفتنی است که اگر کامل، در برابر انگلیس از ترکان یاری می خواست، عازوری نیز در برابر ترکان، جویای دوستی انگلیس بود. بدین جهت مطبوعات موافق سیاست انگلیس را در مصر، که مهمترین آنها «المقتطم» و «الوطن» و «البصیر» بودند، تأیید می کرد و حزب محمد وحیدبی را که دربرابرحزب وطنی علم شده بود، نماینده ی واقعی میهن پرستان مصری می دانست.(7)
عقاید عازوری درباره ی سیاست بین المللی آشکارا تابع عقاید قوم پرستانه ی او بود. قدرت آلمان را که پشتیبان اصلی حکومت عثمانی بود خطری برای جامعه ی بشری می دانست و انگلستان و فرانسه را به یگانگی برضد آن تشویق می کرد تا مانع پیشروی نفوذ آن در جزیره العرب و جاهای دیگر شوند. فرانسه را نگاهبان عدالت و پیشوای تمدن امروزی می شمرد و مانند بیشتر قومیان عرب روزگارخود، امیدوار بود که آرمان یگانگی عرب به یاری آن دولت به مرحله ی عمل درآید. لیکن عازوری آن اندازه که مقام شخصیتها و چگونگی صف آرایی و سیاست دولتهای بزرگ را در سرنوشت عرب مؤثر می دانست، به توانایی و شایستگی سیاسی توده ی مردم ارج نمی نهاد. این کم باوری به توده ی مردم را آشکارا به زبان نمی آورد و گاهگاه نیز پیکار دلیرانه ی توده های عرب را برضد ستمگران ترک می ستود، ولی بطور کلی، توده های ملل شرقی را از اداره ی زندگی خود ناتوان می دانست، چنانکه در گزارش درباره ی انقلاب مشروطه ی ایران همین نظر را درباره ی مردم ایران بیان کرده و عامل اصلی آن انقلاب را نه مردم بلکه «بورژوا»ها دانسته است.(8)
همچنانکه پیشترگفتیم انقلاب ترکان جوان در سال 1908 عربان را به آزادی و استقلال خویش امیدوار کرد و عازوری مانند بسیاری از روشنفکران عرب یک چند با ترکان جوان همکاری نزدیک داشت. بی درنگ پس از انقلاب در روزنامه ی خود نوشت:
«ما با دوستان ترک جوان خود پیمان بسته بودیم که اگر در برانداختن دستگاه خودکامگی عبدالحمید کامیاب شوند، دست از جدایی خواهی برداریم و با آنکه یگانه شویم؛ [اکنون چنین می کنیم]، زیرا یقین داریم که در سایه ی حکومتی آزادمنش که بر نظام عدم مرکزیت استوار باشد همه ی ملیتهای پدیدآورنده ی امپراطوری عثمانی از پیشرفتی شگفت انگیز برخوردار خواهند شد».(9)
بدین سان عازوری ازیکی از هدفهای اصلی برنامه ی «اتحادیه ی وطن عربی» که تشکیل حکومت جداگانه ی عرب بود بطور موقت چشم پوشید و در سپتامبر 1908 اعلام کرد که از پاریس به بیت المقدس باز خواهد گشت تا در انتخابات آینده ی آن شهر نامزد شود. با عزیمت عازوری از پاریس، «لندپاندانس» نیز تعطیل شد.
ولی بزودی همه ی امیدهای عرب باطل از کار درآمد و عازوری خود از نخستین روشنفکران عرب بود که زیان پیمان شکنی ترکان را چشید. زیرا به محض ورود به بیت المقدس، مقامات ترک او را از شرکت در انتخابات بازداشتند. پس ناگزیر از بیت المقدس گریخت و به قاهره رفت و چندی برنیامد که ترکان با شدت و تعصب بیشتر ستیزه با قومیان عرب را از سرگرفتند.
از آن پس عازوری تا پایان عمر، قاهره راپایگاه کوششهای خود در راه یگانگی عرب قرارداد. در این دوره بیشتر می کوشید تا دولت فرانسه را به دخالت در امور داخلی عثمانی به سود عرب تشویق کند و خود داوطلب شده بود تا با همکاری یونگ باپول و اسلحه ی فرانسوی انقلابی در داخل امپراطوری عثمانی به راه اندازد. ولی دولت فرانسه که نه به او اعتمادی داشت و نه به یونگ، به این ماجراجویی تن در نداد. با این وصف عازوری دست از طلب برنداشت و همچنان در برابر فرانسه اظهار وفاداری و حتی فرمانبرداری می نمود، و خویشتن را دلسوز منافع فرانسه در شرق نشان می داد. یکبار به «یونگ» نوشت: «ما همیشه به فرانسه وفادار خواهیم ماند و اگر در این راه ناکام شویم، گناه از ما نخواهد بود. فرانسویان باید ما را یاری کنند و به ما بگویند که از ما چه می خواهند. آنگاه ما چنان خواهیم کرد که از ما چشم دارند، ولی اگر باز هم به یاوه های قنسولها و دیپلماتها گوش دهند، حوادث، همچون در سال 1882[سال اشغال مصر به وسیله ی انگلیس] فرانسه را غافلگیر خواهد کرد و فرانسویان از اینکه در رهبری جنبش [عرب؟] شرکت نجسته اند دریغ خواهند خورد».(10)
در سال 1913 قرار شد که کنگره ای از نمایندگان عربان سوریه و لبنان برای مطالعه ی راههای تأمین یگانگی عرب درپاریس برگزارشود. دستور کنگره عبارت بود از بحث درباره ی حقوق عرب در امپراطوری عثمانی، ضرورت نگاهداری میراث عرب در آن امپراطوری، خواستهای جوامع عرب خارج از لبنان، مهاجرت سوریان و ضرورت اصلاح وضع ملل عرب در امپراطوری عثمانی بر پایه ی اصل عدم تمرکز.
عازوری خود موافق تشکیل این کنگره بود ولی نتوانست در آن شرکت کند و ابتکار کنگره به دست شکری غانم و برادران مطران افتاد که هواخواه حفظ دوستی عرب و ترک بودند و می خواستند پیوند عرب را با امپراطوری عثمانی نگاه دارند. به گفته ی عازوری «همه ی آن مردان از ته دل خواهان استقلال عرب بودند، ولی چون رسیدن به این مقصودکاری دشوار و نیازمند فداکاری بود، ترجیح می دادند که ترکان را خشنود کنند».(11)
تصمیمات کنگره چنانکه انتظارمی رفت به سود هواخواهان عثمانی تمام شد. سپس هیئتی نیز به نمایندگی از جانب شرکت کنندگان برای اظهار پاداش این وفاداری، رهبران کنگره را مناصب عالی دیوانی بخشید. ولی چون جنگ جهانی اول در گرفت همه ی آنان را تیرباران کرد. عازوری در ژوئن سال 1916یعنی درست در گرما گرم قیام شریف حسین برضد ترکان، معروف به قیام عرب، درگذشت.
«جرج آنطونیوس»، که خود اصلاً از اعراب مسیحی شام بود در کتاب مشهورش به نام «بیداری عرب»(12) که با وجود گذشت بیش از سی سال از انتشار آن هنوز از منابع معتبر مربوط به قیام عرب است بر عازوری عیب گرفته که چون پرورده ی فرهنگ بیگانه بود و می خواست از پایتختی بیگانه و به زبانی بیگانه، جنبش قومی عرب را رهبری کند، از منابع الهام آن منحرف شد و پیامش هیچ گاه به قلب جنبش نرسید. خضوری، استاد دانشگاه لندن، نیز در مقاله ای مفصل که در این گفتار چند جا به آن اشاره کرده ایم می کوشد تا با استناد به روابط عازوری با دولت فرانسه ثابت کند که او نه رهبری صادق، بلکه آشوبگری سود جو در خدمت دولتهای بزرگ بوده است.
اینکه چنین انتقادهایی را برعازوری، موجه بدانیم بستگی به آن دارد که اتکاء جنبشهای ملی را برقدرتهای بیگانه در همه حال محکوم کنیم و یا آن را در پاره ای موارد برای وصول به هدفهای ملی جایز بشمریم. تقوای سیاسی در خور آن است که جنبش ملی به هیچ نیروی بیگانه تکیه نکند، و منطقاً نیز ناسیونالیسم که هدفش آزادی و رهیدگی از بند یک قدرت بیگانه است، اگر در ضمن کوشش برای رسیدن به این هدف، وابسته به قدرت بیگانه ای دیگر شود، دچار تناقض می گردد و از مقصود اصلی خود دور می افتد. از سوی دیگر واقع بینی سیاسی ایجاب می کند که یک جنبش ملی هرگاه در برابر دولتی بیگانه ناتوان باشد، از دولتهای دشمن آن یاری جوید و یا هوشیارانه از رقابت میان آنها سود ببرد.
تا جایی که این واقع بینی، به ماکیاولیسم مسخ نشود و رهبران جنبشهای سیاسی به نام مصلحت ملی، به کار بردن هرگونه وسیله، از جمله سرسپردگی به بیگانه را در راه هدفهای خود روا ندانند، رفتار رهبرانی چون عازوری و چنانکه پیشتر دیدیم مصطفی کامل در یاری جستن از قدرتهای بیگانه برای تأمین مقاصد ملی قابل فهم است و عیب گیریهای آنطونیوس و خضوری دور از انصاف می نماید.
به هرحال تناقضی که در شیوه ی مبارزه ی عازوری وجود داشت در رفتار سیاسی نسلهای بعدی رهبران قومیت عرب نیز آشکار است: اگرعازوری می خواست استقلال عرب را به یاری و پشتیبانی فرانسه تحقق بخشد، نیم قرن بعد جمال عبدالناصر و انورالسادات کوشیدند تا تمامیت «وطن عربی» را در برابر زمینه چینی های غرب و زورگویی اسرائیل با اتکاء به نیروی اتحاد جماهیر شوروی پاس دارند.
البته امید کسانی چون عازوری به پشتیبانی یکدلانه ی فرانسه از مسلمانان، همچون امید سید جمال و مصطفی کامل پیش از او، بی پایه از آب درآمد و فرانسه بزودی نقاب از چهره برداشت و با انگلستان در تاراج استعمارگرانه ی جهان اسلامی همباز شد.

پی نوشت ها :

1. الی خضوری، «سیاست ادبیات: کواکبی، عازوری و یونگ» در مجله ی «مطالعات خاورمیانه».
(Elie Kedourie, The Politics of Political Literature: Kawakabi, Azour and Jung in Middle Eastern Studies, vol VIII. No 2 may 1972, p.230)
2. ساطع الحصری، «البلادالعربیه و الدوله العثمانیه»، دارالعلم للملایین، بیروت (1960)، ص125-126، نیز:ـــــ «اسناد پیکار عرب در راه استقلال خود» در مجله ی «جهان اسلام»
(Dokumente zum Kampf der Araber Um itre Unhob gangig keit in Die welt des Islams vol VIII. 1923-26M P.99)
3. عازوری، «بیداری ملت عرب»
Le Reveil de la mation arabe. Librairie Plon. 1905. p.229.
4. مقاله در«لندپاندانس»، ژوئن 1907.
5. «لندپاندانس»، مه 1907.
6. همان مأخذ.
7. «لندپاندانس»، شماره ی اکتبر - نوامبر 1907، ص121به بعد، و شماره ی آوریل - مه 1908، ص193به بعد.
8. «لندپاندانس»، دسامبر 1907، ژانویه ی 1908، ص132.
9. «لندپاندانس»، ژوئیه- اوت- سپتامبر 1908، ص242.
10. خضوری، مقاله ی یادشده، ص237-238.
11. اوزن یونگ، «قیام عرب»، ص48.
(Eugene Jung, la revolte arabe, Librairie Colbert, Paris, 1924, p 48)
12. آنطونیوس، «بیداری عرب»، ص99.

منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم 1389.